-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان و لبش از صبح ازل همنفسانند غافل ز نفسهای چنین هیچ کسانند
2 گره لب از بی سببی نیست بسی خال آنجا شکری هست که چندین مگسانند
3 پروازگه کوی تو دارند تمنا ز آن روز که مرغ دل و جان هم قفسانند
4 هر زاهد خشکی چه سزاوار بهشت است شایسته آتش شمر آنها که خسانند
5 مگذار که رویند رهت خلق به مژگان ترسم که کف پای ترا چشم رسانند
6 از بندگی سرو قدت غنچه دهانان چون سوسن آزاده همه رطب لسانند
7 بگذشت بصد بیم کمال از سر آن کوی کز زلف و دوچشم تو شب است و عسسانند