1 عیسی نفسا! تویی که هر دم لطف و کرم از نوم فرستی
2 وز قرصه آفتاب دولت قسمت همه پرتوم فرستی
3 مردم نیم از ره حقیقت؟ تا ختلی خو ش روم فرستی
4 هستی تو مسیح و من خر تو شاید که اگر جوم فرستی
1 شاهد ما گر سر زلف معنبر بشکند قدر روز افزون کند بازار عنبر بشکند
2 زلف او سر راست از بهر شکست کار ماست گر شکست ما بجوید زلف را سر بشکند
1 تا تو از هستی خود، خود را نگردانی جدا هودج جان چون نهی در بارگاه کبریا
2 درکش انگشت از نمکدان جهان تا چون نمک کم شوی از پختگان آتش وحدت جدا
1 باز ناز ماه رویی می برم باز مهر کینه جویی می برم
2 تا بیابم ز آستان او نشان رخت دل هر شب به کویی می برم