-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عیسی دم است یار و دلم ناتوان از او آن به که درد خویش ندارم نهان از او
2 بر ره چو دید چهره زردم، بناز گفت، تا چند دردسر کشد این آستان از او
3 عاشق که دم زند ز وفا، خون بریزیش ور جان کشد بر تو، برنجی بجان از او
4 قمری ز بسکه ناله و فریاد کرد دوش تا صبحدم بخواب نشد باغبان از او
5 دلبر شکست عهد و ز یاران بتافت روی ما را بهیچ روی نبود این گمان از او
6 وقتی به ناز بالش گل تکیه گاه داشت بلبل که یاد می نکند این زمان از او
7 شاهی که بی تو سوخت، ببین داغ بر دلش خود سالها رود که نبینی نشان از او