جنت ز سر کوی تو یک صحن خرابی است از سعیدا غزل 136

جنت ز سر کوی تو یک صحن خرابی است

1 جنت ز سر کوی تو یک صحن خرابی است دوزخ ز غم عشق تو یک سینه کبابی است

2 آن کس که گلو را به دم تیغ تو تر کرد او را به نظر چشمهٔ حیوان دم آبی است

3 در چشم خرد، کوه تن و بی سر و پایی است دریا لب خشکی و گهر قطرهٔ آبی است

4 عالم دو زمان بر صفت خویش نباشد ای بی خبران چتر فلک قصر حبابی است

5 ما را گله از قاضی عنتاب نباشد فتوی ده این شهر شما طرفه جنابی است

6 ای چرخ به رندان جهان این همه مستی با آن که به مینای تو یک جرعه شرابی است

7 افتاده به گردن گذاران است شب و روز آخر به کجا تا کشد این طرفه طنابی است

8 مشکل همه بر روی زمین است مترسید در زیر زمین یک دو سؤالی و جوابی است

9 اوقات حیات و نفس بازپسین است در رهگذر مرگ درنگی و شتابی است

10 صحرا چه کند گر نکند خاک به فرقش کوه از غم او خون دل و چشم پرآبی است

11 دست از همه بردار و سبکبار شو امروز فردای قیامت به میان پای حسابی است

12 بشنو صفت لیلی و مجنون ز سعیدا آن خانه براندازی و این خانه خرابی است

عکس نوشته
کامنت
comment