- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درد جانان عین درمان است گویی نیست هست رنج عشق آسایش جا است گویی نیست هست
2 عشق سرگرم عتاب و عشق ما زان در عذاب صبح محشر شام هجران است گویی نیست هست
3 مشرق خورشید خوبی مطلع انوار عشق هر دو زان چاک گریبان است گویی نیست هست
4 چشم ساقی مست خواب و چنگ مطرب بر رباب دور دور می پرستان است گویی نیست هست
5 غمزهٔ پنهان ساقی جلوهٔ پیدای جام فتنهٔ پیدا و پنهان است گویی نیست هست
6 صولجانش عنبرین زلف است در میدان من گوی آن سیمین زنخدان است گویی نیست هست
7 رفته رفته خطش اقلیم صباحت را گرفت مور را فر سلیمان است گویی نیست هست
8 تا صبا شیرازهٔ زلفش ز یکدیگر گسست دفتر دلها پریشان است گویی نیست هست
9 دیده تا چشم فروغی جلوهٔ رخسار دوست منکر خورشید رخشان است گویی نیست هست