1 جانا به جهان گل بدیع آوردی وندر مَه دی فصل ربیع آوردی
2 چون دانستی که دل به گل می ندهم رفتی و بنفشه را شفیع آوردی
1 از بهر شناختن نکو کن خود را زیرا که سزا نکو بود نیکو را
2 بس نادره رسمی است که در راه طلب تا بی تو نباشی نشناسی او را
1 پیدا و نهان و شادی و غم همه اوست بنیاد وجود سست و محکم همه اوست
2 خواهی که چو خورشید ببینی او را در بند زخود دیده و عالم همه اوست
1 چون شخص به نورِ ذکر بینا گردد موسی صفت او به طور سینا گردد
2 عیسی زبان در قدم و دم باشد در گنبد نیلگون مینا گردد