جانا چه شد که چنگ جفا ساز کرده ای از جامی غزل 905

جانا چه شد که چنگ جفا ساز کرده ای

1 جانا چه شد که چنگ جفا ساز کرده ای ناسازیی چو بخت من آغاز کرده ای

2 دل را به دام طره طرار بسته ای جان را شکار غمزه غماز کرده ای

3 هرگز نکرده ای به نیاز من التفات ور زانکه کرده ای ز سر ناز کرده ای

4 مدهوشوار در قدمت سرفکنده ایم ما را به عشوه مست و سرانداز کرده ای

5 صد مرده بیش زنده شده ست از لبت چه عیب گر چون مسیح دعوی اعجاز کرده ای

6 خون خورده ام بسی چو صراحی که یک دمم در بزم وصل خویش سرافراز کرده ای

7 جامی روایح نفست داده بوی گل هر جا چو غنچه دفتر خود باز کرده ای

عکس نوشته
کامنت
comment