1 جانا به کمال حسن مغرور مشو وز راه وفا و مردمی دور مشو
2 ای دل چو طبیب ما ندارد رحمی از درد فراق دوست رنجور مشو
1 در بادیه هجر تو سرگشته چو گوییم ما شرح جفاهای تو ای دوست چه گوییم
2 بر باد صبا گرچه بدادی تو وفایم ساکن شده بر خاک درت بر سر کوییم
1 کس عهد وفا چنانکه پروانه خرد با دوست به پایان نشنیدیم که برد
2 مقراض به دشمنی سرش بر می داشت پروانه به دوستیش در پا می مرد
1 من ندیدم به جهان همچو دو زلفت شامی کیست آنکس که بدید از لب لعلت کامی
2 بر من و حال دلم هیچ ترحّم نکنی کز فراق رخت ای دوست گذشت ایامی
1 ای بی رخ دوست رفته خواب از دیده خوناب روان گشته چو آب از دیده
2 در حسرت آن دو لعل شکّر خایش دایم چکدم دُرّ خوشاب از دیده
1 دل خوبان چنین سنگین نباشد جفا بر بی دلان چندین نباشد
2 به چین بر مه نهند از زلف پرچین ولی چون زلف تو در چین نباشد