جانا اگرت در دل زایزد خبری مانده از مجد همگر غزل 6

مجد همگر

آثار مجد همگر

مجد همگر

جانا اگرت در دل زایزد خبری مانده ست

1 جانا اگرت در دل زایزد خبری مانده ست بخشای بر این بیدل کز وی اثری مانده ست

2 چون بیخبران ما را مگذار دراین سختی گر دردل سنگینت زایزد خبری مانده ست

3 چون نیست امید وصل آخر نظری فرمای کز حاصل عشق ما این یک نظری مانده ست

4 جان خواسته ای از من زان می نکشم پیشت کز باقی جان در تن بس مختصری مانده ست

5 از جام لبت ما را بنواز به یک جرعه کآخر ز نصیب ما در وی قدری مانده ست

6 تو کار مرا در عشق خواهی سرو سامانی در دور تو خود کس را سامان وسری مانده ست؟

7 گفتی که به غم خوردن الحق جگری داری باخوی جگر خوارت ما را جگری مانده ست؟

8 می ناز به نظم من زیرا که همی نازد هر جا که به عالم در صاحب نظری مانده ست

عکس نوشته
کامنت
comment