1 جانا! نه نکو نه نانکو آمدهام در یکتائی هزار تو آمدهام
2 هرچند که از کوی خودم راندهای آخر نه به کوی تو فرو آمدهام
1 چون شدستی ز من جدا صنما مُلْتَقَى لِمْ تَرَکْتَ بِیْ نَدَما
2 حق میان من و تو آگاه است هُوَ یَکْفی مِنَ الَّذی ظَلَما
1 ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
2 سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را
1 عشق جز بخشش خدایی نیست این به سلطانی و گدایی نیست
2 هر که او برنخیزد از سر سر عشق را با وی آشنایی نیست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند