1 جانا میاموز، فارغ نشستن باید دلی را از غمزه خستن
2 بگذار ربزد آزادی اش خون صیدی که آموخت از دام جستن
3 در وادی عشق گام نخست است از جان گذشتن، از جسم رستن
4 چون سبحه گیرم بر کف؟ که ننگ است آلودگان را، زنار بستن
5 در راه عشقت کار حزین است از خویش رفتن بیخود نشستن