1 جانا ز غم عشق تو سرگردانم من در طلب تو از میانِ جانم
2 گفتی که به ترک جان بگو تا برهی چون تو به میان جان دری نتوانم
1 گه عشق تو در میان جان دارم من گه جان ز غم تو بر میان دارم من
2 آن چیز که از عشق تو آن دارم من حقا که ز جان خود نهان دارم من
1 با پسر لقمان چنین گفت ای پسر گرچه بسیاری سخن گفتم چوزر
2 ای عجب با آنکه لقمان آمدم از بسی گفتن پشیمان آمدم
1 گه پیش تو چون قلم به سر میآییم گاه از بد و نیک بیخبر میآییم
2 با عشق تو دست در کمر میآییم بر پنداری زیر و زبر میآییم
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به