جانا دو ابروی تو هلالی از جهان ملک خاتون غزل 116

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است

1 جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است

2 از حد مبر جفا و بیندیش از وفا زان رو که خار جور تو در جان خلیده است

3 دانی که حال زار من خسته دل چه شد جانم به لب ز دست جفایت رسیده است

4 قدر وصال کعبه روی تو دلبرا داند کسی که راه بیابان بریده است

5 مرغ دل ضعیف من ای نور دیدگان اندر هوای کوی وصالت پریده است

6 گویی که صبر چاره ی کارت بود ولی صبر از برم چو آهوی وحشی رمیده است

7 ما با خیال دوست همه شب مصاحبیم لیکن به راه شوق دل ما پریده است

8 ما را به جز غمش نبود در جهان کسی گرچه به جای من دگری برگزیده است

عکس نوشته
کامنت
comment