1 جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار دلتنگی من بس است دل تنگ مدار
2 تو معشوقی گریستن کار تو نیست کار من بیچاره به من باز گذار
1 چون نیست پدید در غمم بیرون شو ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو
2 ای دل تو نوآموز نهای در غم عشق حاجت نبود مرا که گویم چون شو
1 جانانه هر آن کس که دی خوش دارد جان .... بیدلان مشوش دارد
2 زنهار ز آه من بیندیش که آن دوریست که زیر دامن آتش دارد
1 بگذشت پریر باز به سر لاله و درد دی خاک چمن سنبل تر بار آورد
2 امروز خور آب شادمانی زیراک فردا همی آتش غم باید خورد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به