1 جامی سخن بر آینه دل بود چو زنگ زین زنگ به که آینه خود دهی صفا
2 اعراض کن ز شعر که شغلیست بس عریض این چند روزه عمر به آن کی کند وفا
3 وز زانکه نیست طاقت اعراض ازان تو را حمد خدای پیشه کن و نعت مصطفی
1 از حسن آن بصری نافذ بصر نکته ای آرند عجب مختصر
2 کز دل غفلت زده گر دم فشاند آن نفس پاک که حجاج راند
1 ای ز کرم چاره گر کارها مرهم راحت نه آزارها
2 روشنی دیده بینندگان پردگی پرده نشینندگان
1 ای ز وجود تو نمود همه جود تو سرمایه بود همه
2 مبدع نوی و کهن ما تویی هست کن و نیست کن ما تویی