1 جامی سخن بر آینه دل بود چو زنگ زین زنگ به که آینه خود دهی صفا
2 اعراض کن ز شعر که شغلیست بس عریض این چند روزه عمر به آن کی کند وفا
3 وز زانکه نیست طاقت اعراض ازان تو را حمد خدای پیشه کن و نعت مصطفی
1 دید مجنون را یکی صحرا نورد در میان بادیه بنشسته فرد
2 ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم می زند حرفی به دست خود رقم
1 چون سلامان آن نصیحت گوش کرد بحر طبع او ز گوهر جوش کرد
2 گفت شاها بنده رای توام خاک پای تخت فرسای توام
1 اختر برج شرف کاینات گوهر درج صدف کاینات
2 جنبش اول ز محیط قدم سلسله جنبان وجود از عدم