1 جام جم سعد دین نزاری اینست با هم نفسی که دم بر آری اینست
2 ای یار طمع مکن بدین جام لطیف می نوش و خموش باش باری اینست
1 به سرنمی شود از روی شاهدان ما را نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
2 غلام سیم برانم که وقت دل بردن به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
1 مگر صبا برساند سلام یارو را وگرنه با که بگویم حکایت او را
2 چو اعتماد نمانده ست جهل باشد اگر محل راز کنم دوستان بد گو را
1 جای گنج است کنج خانهٔ ما نقد وقت است در خزانة ما
2 راح بستان که روح قدس به فخر می نهد سر بر آستانهٔ ما