نشان جام جم و آب خضر می طلبی از جامی غزل 920

نشان جام جم و آب خضر می طلبی

1 نشان جام جم و آب خضر می طلبی ز شیشه حلبی و باده عنبی

2 چه شد ز کوی تو گر یک دو روز ماندم دور لدیک روحی و قلبی الیک منقلبی

3 اگر چه پایه قدرت فراز کیوان است بترس ماه من از ناله های نیم شبی

4 شب فراق ز خون خوردن منت چه خبر بدین صفت که تو سرمست باده طوبی

5 گذشت صبح وصال و رسید شام فراق فعاد همی و حزنی و زاد لی تعبی

6 چو فوت شد ادب بزم وصل از من مست ز جور هجر تو دیدم سزای بی ادبی

7 به شیخ شهر مگو جامیا حکایت عشق مجوی از عجمی فهم نکته عربی

عکس نوشته
کامنت
comment