آئینه جمال تو شد صورت از اسیری لاهیجی غزل 428

اسیری لاهیجی

آثار اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

آئینه جمال تو شد صورت حسن

1 آئینه جمال تو شد صورت حسن هر بی بصر کجاست ز معنی این سخن

2 در آرزوی دیدن روی تو مرغ جان خواهد جداشد عاقبت از آشیان تن

3 دل با خیال روی تو هرگز نمی کند نه میل حور و جنت و نه باغ و یاسمن

4 در جست و جوی دوست مراعمر شد بسر جویم هنوز تا رمقی هست در بدن

5 جانم نبود بی غم عشق تو یک زمان زیرا که عشق را دل عاشق بود وطن

6 دوری مجو زماکه مرابی تو صبر نیست ای نور هر دو دیده و ای شمع انجمن

7 اغیار کاینات مرا یار گشته اند زان دم که گفته که اسیری است یارمن

عکس نوشته
کامنت
comment