1 جمال غرة عینی رایت فی سلمی فزاد بهجة قلبی و زال لی المی
2 رایت غرة وجه الحبیب، قلت: سلام فقال لی : و علیک السلام، یابن عمی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شور جهان ز شکر آن دلستان ماست دل ارغنون و روی تو چون ارغوان ماست
2 من در تو خود کجا رسم؟ ای یار نازنین کان جا که آستان تو آن آسمان ماست
1 شفای جان مرا چیست؟ کز من آزردست کنون که خون دلم ریخت، جان و دل بر دست
2 فغان من همه زآنست کآن حبیب قلوب هزار پرده درید و هنوز در پردست
1 گر دردمند گردد دل، دولتی عظیمست چون دردمند او شد، دل بعد از آن سلیمست
2 در راه عشق و وحدت حیرانی است و حیرت امید در نگنجد، چه جای ترس و بیمست؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به