-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جمادست آن که دل داری ندارد یقین می دان که جان باری ندارد
2 تو آن منگر که صاحب دولت این جا به جز عیش و طرب کاری ندارد
3 اگرچه ملک و مال و جاه دارد ولی چون یارِ من یاری ندارد
4 ز من باور مکن گر چینِ زلفش دلی در زیرِ هر تاری ندارد
5 ز من مشنو اگر از غمزۀ او خرد در هر قدم خاری ندارد
6 چو از هر گوشه تُرکِ چشمِ مستش نظر بر خونِ هشیاری ندارد
7 کمند اندازِ گیسویش به هر جا رسن در حلقِ عیّاری ندارد
8 تو هم مشنو ز من گر این گواهی به نزدیکِ تو مقداری ندارد
9 دروغ است این سخن گر از هر اعضا نزاری نالۀ زاری ندارد