-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جماد بی خبرست از خروشِ بلبلِ مست به باغ باده خورد هر که را حیاتی هست
2 ز عیش بهره ندارد کسی که وقتِ بهار به پایِ گل نگرفته ست جامِ باده به دست
3 خوش آن خورد که به شب خیزد و به گه خفتد نه آن که روز برآید ز خواب باز نشست
4 صبوح سنّتِ اهلِ دل است خاصه چنان که آفتاب بر آید فرو شود سرمست
5 شکستِ ما مکن ای عاقل آبگینۀ خود ز سنگِ عشق نگهدار کانِ ما بشکست
6 بیار ساقیِ مجلس که زهر نوش کنیم که انگبین بود از دستِ تیره روی کبست
7 یکی دو پایه فرود آی و عارفان را بین بلی بگفته و برکف گرفته جامِ الست
8 نزاریا نظر از بودِ خویشتن بردار به قبله معتقدی پس به جهل بت مپرست
9 تو مردِ لاف نیی هر درخت را نرسد که هم چو سرو بلندی کند به قامتِ پست