1 جاهل که لاف فضل زند کاش از نخست آن نقد را ز کیسه خود جست و جو کند
2 خر کی زند ز مایده عیسوی نفس گر زانکه سر به توبره خود فرو کند
1 ای ز وجود تو نمود همه جود تو سرمایه بود همه
2 مبدع نوی و کهن ما تویی هست کن و نیست کن ما تویی
1 ای ز کرم چاره گر کارها مرهم راحت نه آزارها
2 روشنی دیده بینندگان پردگی پرده نشینندگان
1 از حسن آن بصری نافذ بصر نکته ای آرند عجب مختصر
2 کز دل غفلت زده گر دم فشاند آن نفس پاک که حجاج راند