- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جگر در تشنگی جانبخشیی کز آب میبیند دل افسردهٔ ما از شراب ناب میبیند
2 ز بس در گرم سیر آرزو لب تشنهٔ وصل است دلم شد آب و خود را همچنان بیتاب میبیند
3 کسی کو لعل آن لب را به برگ گل دهد نسبت نشاط مستی می از گلاب ناب میبیند
4 دل روشن ترا در دیدهات معیوب بنماید نگون میبیند ار خود را کسی در آب میبیند
5 چنان در خود فرو رفته است سرگردان فکر او که از تمثال خود آیینه را گرداب میبیند
6 سیه کرده است تا جویا به صبح گردنش چشمی نمکم در دیدهها از جلوهٔ مهتاب میبیند