- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر قدم کردم ز شوق و دست از پا میکشم در رهت ای کعبه کی منت ز اینها میکشم
2 من که از بحرینِ دیده دامن پُرگوهر است کی کجا منت ز غواص و ز دریا میکشم؟
3 ذرهام اما به رقص اندر هوای آفتاب نیستم خفاش تا حسرت ز حربا میکشم
4 ای نسیم صبح اگر از آن سر کو میرسی خاک راهت سرمهوَش در چشم مینا میکشم
5 نیستم دیوانه تا نشناسم از اغیار یار خویش را مجنونصفت در کوی لیلا میکشم
6 تنگ شد چون چشم سوزن شهرم از سودای عشق رخت خود آخر از این سودا به صحرا میکشم
7 آنچه وامق دیده و فرهاد و مجنون در جهان من به دوش اندر غمت این بار تنها میکشم
8 گفت لعلت: روحبخشم از تبسم چون مسیح گفت خطت: من به خون خلق طُغرا میکشم
9 لاجرم از زخمه مطرب در افغان است چنگ تا نگویی من ز عشقت ناله بیجا میکشم
10 هرکه تخم افشاند امروز و کند فردا درو من ندارم تخمی و خجلت ز فردا میکشم
11 لاجرم آشفتهام درویش مدّاح علی خویش را در سایه ایوان مولا میکشم