-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز دست رفتم و امید دستیار ندارم برهنه پایم و منت ز پای زار ندارم
2 چرا ز باد مخالف دلم غمین گردد نشسته کشتیم امید از کنار ندارم
3 منم چو آینهٔ زنگ بسته در این دور که پوششی به تن خویش جز غبار ندارم
4 نفس نفس دلم از خویش می کند پرواز ز دست خویش ولی قوت فرار ندارم
5 به رنگ زرد خود از گل نمی کشم منت اگرچه پیش تو چون کاه اعتبار ندارم
6 چه شکوه ها که ندارم ز دست آن گلرو ولی به روی گلت طاقت شمار ندارم
7 چو بلبلی که پر و بال خویش ریخته است در این چمن پر و [برگی] به شاخسار ندارم
8 دلم ز غیر چنان پاک گشته است امروز که خود در این حرم خاص خویش بار ندارم
9 به یک قرار سعیدا چگونه زیست کنم منم که در دل خود یک نفس قرار ندارم