من که خدمت کرده ام رندان درد آشام از جامی غزل 40

من که خدمت کرده ام رندان درد آشام را

1 من که خدمت کرده ام رندان درد آشام را کی شمارم پخته وضع زاهدان خام را

2 تا شدم فارغ به استغنای عشق از هر مراد بر مراد خویش یابم گردش ایام را

3 رند و صوفی عارف و عامی مخوانیدم که من گم شدم در شاهد و می برنتابم نام را

4 شیخ شهرتجوی رعنا را تماشا کن که چون در لباس خاص ظاهر شد فریب عام را

5 می کشد دامی پی صید مگس چون عنکبوت شاهبازی کو که از هم بردرد این دام را

6 محتسب در منع می از حد تجاوز می کند می برد زین فعل منکر رونق اسلام را

7 هر کس از قسام فطرت قسمت خود یافتند زهدورزان جامه سالوس و جامی جام را

عکس نوشته
کامنت
comment