1 من ار چند باری بدل گفته ام که چون هست کار جهان منقلب
2 جهان جهانرا بشادی گذار مکن خویشتن را بغم مضطرب
3 ولیکن دل خسته هم روز غم بشب چون رساند بلهو و لعب
4 چو چرخ کهن هر دم از نو غمی نهد پیش من حیث لا یحتسب
1 ای سایه خدای توئی همچو آفتاب با خاص و عام بر سر اظهار تربیت
2 گرد بسیط خاک فلک دورها بگشت قادر نیافت کس چو تو برکار تربیت
1 چگویم ازین روزگار مخادع چه آمد رهی را بروی از وقایع
2 بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد که از دور گردون چها گشت واقع
1 شکر این دولت که یارد گفت ز اهل روزگار کز کمینه بنده یاد آورد شاه کامکار
2 شهریار ملک پرور پادشاه دین پناه آنکه دین و ملک را باشد بذاتش افتخار