هرگز ندیده ام گرهی بر جبین صبح از سعیدا غزل 201

هرگز ندیده ام گرهی بر جبین صبح

1 هرگز ندیده ام گرهی بر جبین صبح دارم نیازها به رخ نازنین صبح

2 شد آفتاب داغ نمایان به هر دو کون دست نسیم شب چو شکست آستین صبح

3 نبود عجب چو غنچه اگر پاشم از نسیم دارم دمی چو بوی گل آن هم رهین صبح

4 بر آفتاب روی تو از حلقه های زلف گویا که می چکد عرق یاسمین صبح

5 تا دید خویش را ز خجالت به باد رفت آیینه ای است زنگی شب را جبین صبح

6 آیین صبح و مشرب او روز روشن است کافر اگر نیاورد ایمان به دین صبح

7 تا شد عیان گشادگی جبهه ات به خلق در دور حسن روی تو مهر است کین صبح

8 بردار آستین بنما داغ خویش را روشن شود جهان ز گل آتشین صبح

9 حرف درست گویمت ای دل ز طول عمر از کوتهی نخورده شکست آستین صبح

10 چون شیشهٔ می است ظهور و بطون ما نبود جدا ز هم دل صبح و جبین صبح

11 از فکر آبدار سعیدا چو آفتاب گل ها شکفته از غزلم در زمین صبح

عکس نوشته
کامنت
comment