- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرگز ندیده ام گرهی بر جبین صبح دارم نیازها به رخ نازنین صبح
2 شد آفتاب داغ نمایان به هر دو کون دست نسیم شب چو شکست آستین صبح
3 نبود عجب چو غنچه اگر پاشم از نسیم دارم دمی چو بوی گل آن هم رهین صبح
4 بر آفتاب روی تو از حلقه های زلف گویا که می چکد عرق یاسمین صبح
5 تا دید خویش را ز خجالت به باد رفت آیینه ای است زنگی شب را جبین صبح
6 آیین صبح و مشرب او روز روشن است کافر اگر نیاورد ایمان به دین صبح
7 تا شد عیان گشادگی جبهه ات به خلق در دور حسن روی تو مهر است کین صبح
8 بردار آستین بنما داغ خویش را روشن شود جهان ز گل آتشین صبح
9 حرف درست گویمت ای دل ز طول عمر از کوتهی نخورده شکست آستین صبح
10 چون شیشهٔ می است ظهور و بطون ما نبود جدا ز هم دل صبح و جبین صبح
11 از فکر آبدار سعیدا چو آفتاب گل ها شکفته از غزلم در زمین صبح