-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طعنه هرگز به دل آزاری خاری نزدم خنده چون گل به وفاداری یاری نزدم
2 بحر را حوصله ام غرق خجالت دارد موج بی طاقت خود را به کناری نزدم
3 به چه تقصیر فلک خاک به چشمم ریزد؟ هیچگه دامن مژگان به غباری نزدم
4 بر سرم فوج خزان از چه سبب می تازد؟ خیمه چون لاله به دامان بهاری نزدم
5 ناوک نالهٔ من خونی امیدی نیست ترکش سینه تهی گشت و شکاری نزدم
6 چون به هم بزمی اغیار توانم تن داد؟ من که در حادثه هرگز در یاری نزدم
7 پاس من ناموس هنرمندی فرهادم بود در ره عشق اگر دست به کاری نزدم
8 جرس قافله ام هرزه درا نیست حزین حرف بی تابی دل را به دیاری نزدم