طعنه هرگز به دل آزاری خاری از حزین لاهیجی غزل 693

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

طعنه هرگز به دل آزاری خاری نزدم

1 طعنه هرگز به دل آزاری خاری نزدم خنده چون گل به وفاداری یاری نزدم

2 بحر را حوصله ام غرق خجالت دارد موج بی طاقت خود را به کناری نزدم

3 به چه تقصیر فلک خاک به چشمم ریزد؟ هیچگه دامن مژگان به غباری نزدم

4 بر سرم فوج خزان از چه سبب می تازد؟ خیمه چون لاله به دامان بهاری نزدم

5 ناوک نالهٔ من خونی امیدی نیست ترکش سینه تهی گشت و شکاری نزدم

6 چون به هم بزمی اغیار توانم تن داد؟ من که در حادثه هرگز در یاری نزدم

7 پاس من ناموس هنرمندی فرهادم بود در ره عشق اگر دست به کاری نزدم

8 جرس قافله ام هرزه درا نیست حزین حرف بی تابی دل را به دیاری نزدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر