1 هرگز نرسیدهام من سوخته جان، روزی به امید
2 وز بخت سیه ندیدهام، هیچ زمان، یک روز سفید
3 قاصد چو نوید وصل با من میگفت، آهسته بگفت
4 در حیرتم از بخت بد خود که چه سان؟ این حرف شنید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا از ره و رسم عقل، بیرون نشوی یک ذره از آنچه هستی، افزون نشوی
2 من عاقلم، ار تو لیلی جان بینی دیوانهتر از هزار مجنون نشوی
1 آهنگ حجاز مینمودم من زار کامد سحری به گوش دل این گفتار
2 یارب، به چه روی جانب کعبه رود گبری که کلیسا از او دارد عار
1 آن دل که تواش دیده بدی، خون شد و رفت و ز دیدهٔ خون گرفته، بیرون شد و رفت
2 روزی، به هوای عشق، سیری میکرد لیلی صفتی بدید و بیرون شد و رفت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به