1 قفلی زده ام زمهر تو بر سر دل تا مهر دگر کسی نگنجد در دل
2 این طرفه تر است کار ماند مشکل نه دل سرما دارد و نه ما سر دل
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بی نیش مگس به نوش شهدی نرسی بی جان کنشی به نیک عهدی نرسی
2 ننهاده به جهد هیچ کس را ندهند لیکن بنهاده جز به جهدی نرسی
1 خود را تو قباپوش کن و ذاکر باش وین جام بقانوش کن و ذاکر باش
2 گر می خواهی طریق اسرار خدا در سینهٔ خود گوش کن و ذاکر باش
1 در نقطهٔ خویشتن مرا مشکلهاست همچون سر و پای دایره ناپیداست
2 آن به که ازین قاعده بیرون آییم کاین کار به پرگار نمی آید راست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به