شنیده ام که ز من یاد می کنی گاهی از جامی غزل 289

شنیده ام که ز من یاد می کنی گاهی

1 شنیده ام که ز من یاد می کنی گاهی خوش آن گدا که گهی یاد او کند شاهی

2 به ذوق چاشنی این لطیفه پی نبرد جز از حقیقت اسرار عشق آگاهی

3 به جهد خود بسی احرام آن حرم بستم ولی چه سود که ننمود دولتم راهی

4 ندارم از تو نصیبی جز اینکه هر ساعت گشایم از مژه اشکی کشم ز دل آهی

5 نه سرو را به تو نسبت کنم نه گلبن را کجا رسد به قدت هر دراز و کوتاهی

6 به آن ذقن به دل آن کس که جا همی کندت همی کند ز برای هلاک خود چاهی

7 ز نیکوان دل جامی همین تو را خواهد نبینمت چو وی از عاشقان نکو خواهی

عکس نوشته
کامنت
comment