1 من شنیدم که از ره شفقت پدر پیر گفت با پسری
2 که ترا ناگه ار بدست فتد ز اقتضای زمانه سیم و زری
3 بشنو از طوطی شکر گفتار روح را در مذاق چون شکری
4 هم بخور هم بدوستان بخوران از نهال سعادتت ثمری
5 حیفم آمد که حاصل همه عمر بگذاری که تا برد دگری
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز