- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کردم نثار مقدم عشق تو عقل و دین من رند مطلقم نه مقید بآن و این
2 برخیز زاهدا ز سر زهد و نام و ننگ رندانه رو بمیکده با عاشقان نشین
3 خواهی که سرفراز و عزیز جهان شوی برآستان فقر بنه روی برزمین
4 زادالمسافرین چه بود عجز و نیستی ما را براه عشق ندادند غیر ازین
5 مهر و تواضع است مرا مذهب و طریق در دین ما چو کفر حقیقی است کبر و کین
6 ای دل چو چشم عقل نه بیند لقای دوست از عشق دیده وام نما حسن یاربین
7 گر وصل دوست میطلبی بدگمان مباش شو خاک راه اهل خدا از سر یقین
8 شوخ است و فتنه جوی و ستمکار و بیوفا در دلبری کجاست دگر یار همچنین
9 ما در سماع شوق جمالش اسیریا برملک هر دو کون فشاندیم آستین