- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم از فراق تو چه گلها که بدامن کردم
2 شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم
3 گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد تیرهتر روزم از این شمع که روشن کردم
4 روغن دیده گرفتم ز سرشک گلگون بچراغون شب هجر تو روشن کردم
5 آخرم دوست نگشتی تو و داغم که تمام دوستانرا بخود از بهر تو دشمن کردم
6 کردم از دیر و حرم رو بدر دل خود را فارغ از پیروی شیخ و برهمن کردم
7 قسمت برق چه خواهد شد آخر گیرم سبز شد کشتهام و چیدم و خرمن کردم
8 ریختم در ره عشق آنچه مرا بود بخاک خویش را فارغ از اندیشه رهزن کردم
9 چون جرس از دل هر سنگ برآید فریاد بسکه در بادیه عشق تو شیون کردم
10 نرسم در ره مقصود بجائی مشتاق کانچه پیر خردم گفت مکن من کردم