1 کردم ز میان همگان عزم کناری تایب شده یکباره ز چیزیکه حرام است
2 گفتند که اسرار نهان داشتنت چیست بر گو که حلالست حرامست کدام است
3 گفتم که بلی هست نهان نزد من اسرار کاسرار نهان داشتن آئین کرام است
1 هر چند مدتی شدم از روی اضطرار دور از جناب حضرت میمون شهریار
2 شاه جهان پناه که بر تخت خسروی یک تا جور ندید چو او چشم روزگار
1 اینمنزل خجسته که بس روحپرورست از فرخی و خوش نفسی خلد دیگرست
2 سوزد چو آتشی غم دلها هوای او گوئی که خاکش از ارم آبش ز کوثرست
1 ای دیده در شناختن حال کاینات باید که باشدت نظری از سر انات
2 بنیاد کارها همه بر هفت و چار دان نه از سر تهتک رأی از ره ثبات