ای ز تو ملک و ملک رفته ز دست از جامی هفت اورنگ 111

ای ز تو ملک و ملک رفته ز دست

1 ای ز تو ملک و ملک رفته ز دست شتران فلک از ذوق تو مست

2 بیم آنست که این هفت و چهار بگسلانند ز مهر تو مهار

3 در بیابان غمت روی نهند جان شیرین به تک و پوی دهند

4 ای خوش آن رهرو از خود رسته رقص دایم ز تو در پیوسته

5 زیر پایش چو کند پای ز سر نشتر خار بود سبزه تر

6 خارج از دایره صلح و نزاع کرده سر پی سپر راه سماع

7 ساز خاک قدمش جامی را ببر از وی به دمش خامی را

8 جرعه جام فنایش بچشان بر سر خوان وفایش بنشان

9 قید تقلید ز جانش بگشای رشح حکمت ز زبانش بگشای

10 به نصیحت نفسش دار روان باز کن گوش نصیحت شنوان

عکس نوشته
کامنت
comment