دل به زلفت داده ام ز از جهان ملک خاتون غزل 873

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دل به زلفت داده ام ز آنم پریشانست حال

1 دل به زلفت داده ام ز آنم پریشانست حال نیک سودایی شدستم دلبرا ز آن خط و خال

2 حال من چون زلف و خالت شد پریشان در غمت خود نپرسیدی تو روزی کز غمت چونست حال

3 من چو از جان گشته ام مشتاق دیدارت چنین از من خاکی چرا ای دوست بگرفتت ملال

4 ساحران چشم مستت ای نگارین از چه روی وصل ما کردت حرام و خون ما کردت حلال

5 تکیه بر حسن ای عزیز من نباید کرد بیش زآنکه حسن خوبرویان زود می یابد زوال

6 گر کمال عشق من بر حسنت افزاید چه باک حسن را باشد زوال و عشق را باشد کمال

7 روز هجرانت مرا از پا درآوردست زود حسبة لله شبی کن دستگیریم از وصال

8 نیستم در عشق تو فریادرس کس در جهان جز خیالت جز خیالت جز خیال

9 خضر جان ما تویی آمد به لب جانم ز غم از چه می داری دریغ از تشنه لب آب زلال

عکس نوشته
کامنت
comment