1 تن داده دلم به بینوایی، چه کند تدبیر به تقدیر خدایی چه کند
2 سیلیخور صد دردم و رخ زرد همان با رنگ شکسته، مومیایی چه کند
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد
1 کرده بیهوشم خیال آن دو چشم میپرست همتی ای بادهپیمایان که کارم شد ز دست
2 بر سر مال جهان سودای درویش و غنی دست چون بر هم دهد؟ این تنگچشم، آن تنگدست