1 افتاده ام به صحبت نامردمان حزین دور زمانه ام، ستمی زین بتر نکرد
2 وحشی غزال من، شده هم آخور خران جوری به کس، زمانه ازین بیشتر نکرد
3 گردن کشید، از قفسی عندلیب و گفت آسوده بلبلی که سر از بیضه برنکرد
1 دل شاد را جمع، ساغر نماید دف عیش را جام، چنبر نماید
2 نبیند به فصل خزان رنگ زردی گل ار صرف می خردهٔ زر نماید
1 آن طایر قدسم که چکد خون ز صفیرم با درد و غم عشق سرشتند خمیرم
2 مرغان اولی الاجنحه گردند خروشان چون بال گشاید ز سر سدره صفیرم
1 محبّت خون گرمی بخشد این گلبن مثالان را به فرقم گستراند، سایهٔ نازک نهالان را
2 در این محفل که ربط آشنایی نسبتی خواهد به آن موی میان، الفت بود نازک خیالان را