-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هدف برای خدنگ تو جان خود بردم به پای بوس هما استخوان خود بردم
2 قدم خمیده و من در پی کشیدن آه گرفته گوشه و زور از کمان خود بردم
3 زدم به شعله چو پروانه رخت هستی را غبار حادثه از دودمان خود بردم
4 حدوث برد مرا تا به بارگاه قدم رهی به سوی یقین از گمان خود بردم
5 چه نسبت است که پرسد ز حال من معشوق به گوش دل سخنی از زبان خود بردم
6 شهید عشقم و دل را به کف گرفته روان به جان سپاری سرو روان خود بردم
7 خدنگ غمزه دلم را به نیش پیکان برد به دوست پی ز دل خون چکان خود بردم
8 میان این همه اغیار آشکارا من نهاده در دل و راز نهان خود بردم
9 ز دست عشق که دادم به هیچ جا نرسید به گوش عرش سعیدا فقان خود بردم