هدف برای خدنگ تو جان خود بردم از سعیدا غزل 465

سعیدا

سعیدا

سعیدا

هدف برای خدنگ تو جان خود بردم

1 هدف برای خدنگ تو جان خود بردم به پای بوس هما استخوان خود بردم

2 قدم خمیده و من در پی کشیدن آه گرفته گوشه و زور از کمان خود بردم

3 زدم به شعله چو پروانه رخت هستی را غبار حادثه از دودمان خود بردم

4 حدوث برد مرا تا به بارگاه قدم رهی به سوی یقین از گمان خود بردم

5 چه نسبت است که پرسد ز حال من معشوق به گوش دل سخنی از زبان خود بردم

6 شهید عشقم و دل را به کف گرفته روان به جان سپاری سرو روان خود بردم

7 خدنگ غمزه دلم را به نیش پیکان برد به دوست پی ز دل خون چکان خود بردم

8 میان این همه اغیار آشکارا من نهاده در دل و راز نهان خود بردم

9 ز دست عشق که دادم به هیچ جا نرسید به گوش عرش سعیدا فقان خود بردم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر