- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دردا کز اشتیاقِ تو جانا بسوختم در آتشِ فراق سراپا بسوختم
2 صهبا انیسِ خاطر من بود پیش ازین اکنون هم از حرارتِ صهبا بسوختم
3 از تّفِ سینه بس که جگر خوردم از لبت یاقوت در خزانۀ خارا بسوختم
4 از رشکِ اشکِ گوهرِ پاکِ سحابِ چشم در حقّۀ صدف دُرِ بیضا بسوختم
5 زد بر اثیر آتشِ آهم وزان اثر هم چون اثیر عقدِ ثریّا بسوختم
6 بر آتشم نشانی و عیبم کنی اگر دستی برآورم که خدایا بسوختم
7 عاجز شدم چو سوخته می خواستی مرا از غیرتِ تو دم نزدم تا بسوختم
8 فکرم دگر به آبِ سخن ره نمی برد خاطر چنان در آتشِ سودا بسوختم
9 دل را به راه دیده و جان را به برقِ شوق این را به آب دادم و آن را بسوختم
10 نامی نزاریا ز تو مانده ست و زاریی پس قصّه چیست گو همه اعضا بسوختم