- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همه شب هم سفر باد سحرگاه شدم کز مه خرگهی خویشتن آگاه شدم
2 تو نسیم سحری آگهیت هست زمن که من سوخته ات شمع سحرگاه شدم
3 گفتم از آه من این خیمه نیلی برپاست ماه میگفت منش قبه خرگاه شدم
4 تا مگر راه برم در خم آنزلف سیاه خود زسر تا بقدم همروش آه شدم
5 شیخ شد هم سفر و برد سوی صومعه ام دو قدم همره او رفتم و گمراه شدم
6 رنج کرمان دهدم صحبت اغیار بدل همچو ایوب زدرد غمت آگاه شدم
7 پاسبان کرد گمانم که سگ کوی ویم بس که من در سر کویش گه و بیگاه شدم
8 تا کجا خیمه زدی کت نبود نام و نشان که زماهی بطلب بر زبر ماه شدم
9 دین و دل داده پی عشق بتان آشفته من چرا مشتری این غم جانکاه شدم
10 سگ اصحاب رقیم ارچه بخود میبالد فمر من این که علی را سگ درگاه شدم