صبحدم تا شده بیرون ز افق، خاور از سعیدا غزل 361

سعیدا

سعیدا

سعیدا

صبحدم تا شده بیرون ز افق، خاور مهر

1 صبحدم تا شده بیرون ز افق، خاور مهر رفت جان بر سر مهر و دل من در بر مهر

2 ظاهر و باطن معشوق به هم دارد جنگ دل او صورت قهر و تن او پیکر مهر

3 شهر خالی است ز خوبان و دل ظالم سخت باشد از غیب رسد بر سر ما لشکر مهر

4 صبحدم ته به ته غنچهٔ گل را دیدم همه خون بسته ز بی مهری او بر سر مهر

5 جز تجلی نبود جسم مرا رنگ وجود نیست جز ذره هواخواه به بال و پر مهر

6 آذرش را ز ازل قوت گیرایی نیست که نشد پخته یکی خام از این اخگر مهر

7 ز آتش حسن تو خورشید اگر سوخت چه باک می توان ساخت دوصد مهر ز خاکستر مهر

8 چون صبا زلف شب از چهرهٔ مقصود گشود بود طغرا خط مشکین تو بر دفتر مهر

9 فلک از حلقه به گوشان در جانان است می کند سجده به پیش بت ما داور مهر

10 کی رسد بادهٔ دیدار سعیدا تا هست اندرین میکده مینا فلک و ساغر مهر؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر