-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صبحدم تا شده بیرون ز افق، خاور مهر رفت جان بر سر مهر و دل من در بر مهر
2 ظاهر و باطن معشوق به هم دارد جنگ دل او صورت قهر و تن او پیکر مهر
3 شهر خالی است ز خوبان و دل ظالم سخت باشد از غیب رسد بر سر ما لشکر مهر
4 صبحدم ته به ته غنچهٔ گل را دیدم همه خون بسته ز بی مهری او بر سر مهر
5 جز تجلی نبود جسم مرا رنگ وجود نیست جز ذره هواخواه به بال و پر مهر
6 آذرش را ز ازل قوت گیرایی نیست که نشد پخته یکی خام از این اخگر مهر
7 ز آتش حسن تو خورشید اگر سوخت چه باک می توان ساخت دوصد مهر ز خاکستر مهر
8 چون صبا زلف شب از چهرهٔ مقصود گشود بود طغرا خط مشکین تو بر دفتر مهر
9 فلک از حلقه به گوشان در جانان است می کند سجده به پیش بت ما داور مهر
10 کی رسد بادهٔ دیدار سعیدا تا هست اندرین میکده مینا فلک و ساغر مهر؟