1 تن در غم هجر داده بودم همه شب و از انده تو فتاده بودم همه شب
2 سر بر زانو نهاده بودم همه شب گویی که ز سنگ زاده بودم همه شب
1 هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود وز دیدگان کنارم همچون شمر شود
2 از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا از خون سر مژه چو سر نیشتر شود
1 شد مشک شب چو عنبر اشهب شد در شبه عقیق مرکب
2 زان بیم کافتاب زند تیغ لرزان شده ز گردون کوکب
1 تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا
2 بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا