عمری ز رخت بودم با خاطر خوش جانا از جامی غزل 13

عمری ز رخت بودم با خاطر خوش جانا

1 عمری ز رخت بودم با خاطر خوش جانا ودعت و اودعت فی قلبی اشجانا

2 دام سر زلفت را گر خیال بود دانه صید تو شود دانم صد مرغ دل دانا

3 شد در قدح صهبا عکسی ز رخت پیدا قد اشرقت الدنیا من کاس حمیانا

4 از میکده برگشتی بر مدرسه بگذشتی شد در گرو باده دراعه مولانا

5 گفتم که به هجر از دل شوق تو شود زایل فی الهجر مضی عمری والشوق کما کانا

6 صد کشته هجر احیا یابد به دمی هر جا کز گلشن وصل تو بویی رسد احیانا

7 آن سرو سهی قد را شد خاک قدم جامی ما ارفعه قدرا ما اعظمه شانا

عکس نوشته
کامنت
comment