1 بودم از روز جوانی هر نفس در لذتی زان چنین در حسرت روز جوانی مانده ام
2 لذتی از زندگانی نیست در پیری مرا زانکه در بیم زوال زندگانی مانده ام
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 خمار داد سرم را به چشم نیم خمار ز من ببرد به زلفین بی قرار قرار
2 اگر به می لب و رخسار او نسب دارد چرا که در دل من جای ساخته است خمار
1 سبزه ها چون نقش دیبا دلبر و زیبا شدند ابر دیباباف شد تا سبزه ها دیبا شدند
2 قطره باران به اشک دلبران ماننده شد راغها چون روی دلداران از آن زیبا شدند
1 چو کهربا شد برگ و چو لعل گشت عصیر گره گره چو زره شد ز باد روی غدیر
2 مشعبدی کند اکنون خزان همی به درست که وصف حال جهان را همی کند تغییر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **