- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مدتی بود که دور از در جانان بودم دور از آن روح ران صورت بیجان بودم
2 صرف شد عمر درازم همه در ظلمت هجر خضر وش در طلب چشمه حیوان بودم
3 زلفش ار سلسله برپای دلم ننهادی همچو مجنون بجهان بی سر و سامان بودم
4 خواستم بر تو شمارم غم ایام فراق در شب وصل به تو واله و حیران بودم
5 تا که بیمار غم عشق تو شد این دل زار یعلم الله که اگر طالب درمان بودم
6 وه که دستان خم زلف توام دست ببست گر بمردی بمثل رستم دستان بودم
7 اگرم اهرمن زلف تو نگرفتی دست خاتم لعل تو بوسیده سلیمان بودم
8 کعبه گو بازگشاید در رحمت بر من که همه عمر بپا خار مغیلان بودم
9 ای زلیخا تو زندانی خود باز بپرس که چو یوسف بتک چاه زنخدان بودم
10 گفتم ای صبح بناگوش چسانی بازلف گفت عمریست بشب دست و گریبان بودم
11 نکنم شکوه از آن زلف پریشان دیگر من خود آشفته زآغاز پریشان بودم