منم ز جان شده بنده مه یگانه خود را از جامی غزل 49

منم ز جان شده بنده مه یگانه خود را

1 منم ز جان شده بنده مه یگانه خود را که ساخت جلوه گه ناز بنده خانه خود را

2 قدم به خانه ام آن سرو تا نهاده به هر دم هزار بوسه زنم خاک آستانه خود را

3 نداد دست جز اینم که ریختم ز دو دیده به پای او گهر اشک دانه دانه خود را

4 کبوتر حرم او به شاخ سدره و طوبی نمی دهد خس و خاشاک آشیانه خود را

5 گرفت قصه دردم درازی از غم هجران کجاست یار که کوته کنم فسانه خود را

6 بهانه سازم و سویش روم ولی چو بپرسد چه کار آمده ای گم کنم بهانه خود را

7 چو پیش یار نگفتند شرح عشق تو جامی رسان به عرض وی این شعر عاشقانه خود را

عکس نوشته
کامنت
comment