ای زده نوبت غمت ناله صبحگاهیم از جامی غزل 237

ای زده نوبت غمت ناله صبحگاهیم

1 ای زده نوبت غمت ناله صبحگاهیم سنگ جفای تو به سر گوهر تاج شاهیم

2 من که کله نهادمی کج ز غرور سروری در سر بندگیت شد نخوت کج کلاهیم

3 پیر نیم که پیر را عشق جوان جوان کند سیل دمادم مژه شست ز مو سیاهیم

4 داد نمی دهی مده بس بود این که گه گهی جای کند به گوش تو نعره دادخواهیم

5 چون نشوم به دولت بندگی تو مفتخر من که به منصب سگی بر در تو مباهیم

6 شد تن خسته ام چو مو رنگ شکسته ام چو که چند ز غم گدازیم چند ز غصه کاهیم

7 جامیم و مرا لقب خاک نشین مصطبه مفتی شهر گو مخوان صوفی خانقاهیم

عکس نوشته
کامنت
comment